ادبیات پارسی

بستری برای انتشار دلنوشته هایم

ادبیات پارسی

بستری برای انتشار دلنوشته هایم

در این بلاگ جلوه های زیبای ادبیات و اشعار پارسی را با متون و داستان های زیبای ادبی به نمایش خواهیم گذاشت.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زمستان» ثبت شده است

۲۵
دی

در این پست داستانی در مورد زمستان به صورت ادبی نوشتم که به سبک انشا گونه نوشته شده تا خواننده را بدون وقفه تر با خود همراه سازد.

مسافران از سرمای تلخ می لرزیدند ؛ گویی جزای غلفت خود را می پرداختند. آخر ، این چه موقع خراب شدن اتوبوس بود. ای کاش پتو می آوردم ، ای کاش نمی آمدم و ای کاش ها و پشیمانی ها به تندی تکرار می شدند.

آرزوی سفر و گردش ؛ همه و همه بر دل مشافران مانده بود ولی این آرزو داشت به حسرت و پشیمانی تبدیل می شد. راننده و کمک راننده داشتند با موتور ماشین دست و پنجه نرم می کردند. هر دو پریشان بودند. برف سفید و یکرنگ بدنه ی سرخ ماشین را زیر خود پنهان کرده بود....

.

.

.

برای مشاهده متن کامل انشا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

۲۳
دی

کول بار دگر بار دارد بسته می شود. زمستان به آرامی رخت می بندد. زمستان! زمستانی که نیامده رفت! زمستانی که تا همین دیروز جوان بود امروز مو هایش رنگ میراثش برف شده است. زمستان وداع تلخ آخرش را این روز ها می گوید با آنکه هر سال با غرور وارد می شود و یلدا او را بر عالم و آدم معرفی می کند.


ادامه انشا در بخش ادامه مطلب

۲۱
دی
گویی هوا دریایی از تاریکی و سرما شده و نور ها فقط به سوی سفیدی تمایل دارند. همه چیز آرام است... جهان با همه ی صدا های دلخراشش گویی همچون درختان در خواب است... یا شاید برای مدتی مرده است.ابر هم گویی با مرگ زمین خوشحال است و هدیه می دهد ؛ و جهان را سفید پوش می سازد. و با آمدن بهار و زنده شدن زمین... اشک می ریزد. پس چه دشمنانی اند این ابر و زمین. و تمام داستان هستی ، ماجرای دشمنی های ابر و زمین است. گاه زمین با دیدن اشک ابر ، سبز می پوشد و شاد می شود و گاه ابر با مرگ زمین ، نقل و نبات میهانی می دهد. اما افسوس که نفس ابر و لاشه ی زمین هر دو سرد و تاریک اند.