در این پست داستانی در مورد زمستان به صورت ادبی نوشتم که به سبک انشا گونه نوشته شده تا خواننده را بدون وقفه تر با خود همراه سازد.
مسافران از سرمای تلخ می لرزیدند ؛ گویی جزای غلفت خود را می پرداختند. آخر ، این چه موقع خراب شدن اتوبوس بود. ای کاش پتو می آوردم ، ای کاش نمی آمدم و ای کاش ها و پشیمانی ها به تندی تکرار می شدند.
آرزوی سفر و گردش ؛ همه و همه بر دل مشافران مانده بود ولی این آرزو داشت به حسرت و پشیمانی تبدیل می شد. راننده و کمک راننده داشتند با موتور ماشین دست و پنجه نرم می کردند. هر دو پریشان بودند. برف سفید و یکرنگ بدنه ی سرخ ماشین را زیر خود پنهان کرده بود....
.
.
.
برای مشاهده متن کامل انشا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید