ادبیات پارسی

بستری برای انتشار دلنوشته هایم

ادبیات پارسی

بستری برای انتشار دلنوشته هایم

در این بلاگ جلوه های زیبای ادبیات و اشعار پارسی را با متون و داستان های زیبای ادبی به نمایش خواهیم گذاشت.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
پیوندهای روزانه

۷ مطلب با موضوع «متن ادبی :: انشا» ثبت شده است

۲۵
دی

به راستی آنچه که همگان عمری در آن می گذرانند و همه و همه یک روز آن را وداع می گویند چیست؟ نامش زندگی است و بسیار وسوسه برانگیز است. زندگی کردن ساده است ولی خوب زندگی کردن دشوار است. زندگی همچون پلی بلند و پر پیچ و خم است و خیلی ها در همان پیچ و خم ها و سختی های اولش شکست می خورند و خیلی ها تا آخرش را به بهترین شکل می روند. زندگی سفری است کوتاه ولی در عین حال طولانی و طاقت فرسا! ...

.

.

.

برای مشاهده متن کامل انشا به ادامه ی مطلب مراجعه کنید

۲۵
دی

این نمونه ادبی ، مثالی از خاطره نویسی طنز و لطیفی است که خواننده را همراه با نویسنده با خاطراتی شیرین همراه می گرداند. این نمونه را در نوروز سال 90 نوشتم و ماجرا هایی از نوروز 90 را زنده می کند که امیدوارم مورد پسند قرار بگیرد.

نوروز آمد و با خود بوی حیات آورد و زمستان وداع خود را پس از خودنمایی آخرش، زمزمه کرد. خانه ها از همیشه منظم تر و مرتب ترا ند و لباس ها و وسایل نو برق می زنند. ماهی های سرخ و سیاه دور تنگ های شیشه ای خود می چرخند و خیلی هایشان هم قبل از تحویل سال می میرند خانه ی پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها امروز غوغاست و عیدی ها خود نمایی می کنند. خیلی ها در  مسافرت اند و خیلی ها مانند من همین جا در شهر خود مانده اند.
...
برای مشاهده ی ادامه ی متن به بخش ادامه مطلب مراجعه فرمایید
۲۳
دی

بوی عیدی و عید در همه جا می پیچد و همه در انتظار نوروز اند و همه شادتر از همیشه اند چرا که تولد زمین است . همه به همدیگر عیدی می دهند و بهار هم شکوفه های گرمش را به آرامی به زمین هدیه می کند. خانه تکانی ها تمامی ندارد بوی هفت سین زندگی همه جا را عطراگین کرده است. زمین هم خوشحال است چون اسب سفید بهار بعد از 9 ماه خودنمایی می کند با آمدنش یا مقلب القلوب ها می پیچد و بهانه ای ایجاد می شود که برای 13 روز همه یکدیگر را شاد ببینند ولی زمستان امسال حسود است و قبل از رفتنش آخرین خودنمایی های خود را می کند و راه را بر شکوفه ها و زمین های سرسبز می بندد. به راستی زمستان امسال خوب کر کری می خواند؛ شاید از "بهار بهار" کردن های مردم عصبانی است و حق هم دارد ، انگار نه انگار که دو ماه قبل همه مژده ی زمستان شیرین را می دادند و همه در انتظار برف بودند ولی اکنون نو که به بازار آمده کهنه دل آزار شده است و همه زمستان را شخصیت منفی داستان زندگی خود می دانند! همه همینطور اند همه ی آدم ها یک روز بهترین اند و یک روز در اوج قرار دارند ولی بعد از مدتی به زیر پا ها می افتند ولی کاش همگان چون بهار بودند و همیشه با غرور و زیبایی می آمدند و بدون هیچ افتادگی می رفتند! چون بهار هم روزی می رود ولی هیچ گاه هیچ کس گرمای طاقت فرسای تابستان را به بهار شیرین ترجیح نمی دهد.

 

 

پس بیایید همه بهاری باشیم!
۲۳
دی

تولد زمین بود و نوروز سیزده روز میهمانش بود و این روز ها داست با زمین و زمینیان وداع می گفت و یادگاری ها و سوغاتی هایش را هم باقی می گذاشت؛ باز هم مثل همیشه نوروز کوله باری از شکوفه و گل و سبزی به زمین هدیه کرده بود. روز آخر به اسم هدایای نوروز در آمده بود و همه به دنبال ذره ای سرسبزی بودند تا به طبیعت سلام کنند و با نوروز وداع. مزرعه از همیشه سرسبز تر بود و سکوت در آن فریاد می زد. گل ها هم به سرسبزی بهار و ملایمت نسیم بهاری سلام می گفتند و نسیم هم در جواب از خوشحالی سبزه ها را می رقصاند. ابر ها هم در حسرت دیدن سوغاتی های نوروز بودند و مهر بهار در دل هایشان بود. معلوم بود که بعد از نه ماه انتظار دلتنگ بهار بودند و قطره قطره به زمین می آمدند و کنار گل ها و سرسبزی ها می نشستند.

خورشید در آمده بود و به تنم گرمی می داد ولی رنگ و رویم دیگر آن زیبایی قبل را نداشت و تنم پر از زخم تیغ و چاقو بود. باز هم خانواده ای کمر سکوت حاکم بر باغ را شکستند و با سر و صدای خود سوغاتی های نوروز را سرزنده تر کردند. آنها هم از رقص نسیم و شادابی خورشید لذت می بردند. لبخند به لب داشتند ، بساطشان را روی زمین پهن کردند. در طول عمرم آدم های زیادی ندیده بودم و نمی دانستم که دقیقا درون آدم ها چیست ولی همیشه از آنها بدم می آمد؛ چون از کودکی و جوانیم که آفتاب در لا به لای شاخه هایم بازی می کرد بعضی آدم ها می آمدند و روی تنم یادگاری می نوشتند و همیشه هم می گفتند : یک درخت گردو دیگر چه ارزشی دارد؟!

پس بیایید با طبیعت مهربان باشیم . بیایید آنگونه باشیم که سوغاتی های نوروز از ما نرنجند!

 

و این بود انشای من   

۲۳
دی

مسابقات انشای نماز هر ساله توسط اداره آموزش و پرورش برگزار می شود که شامل دو بخش نوشتن انشای ادبی با موضوع نماز و صحیح خوانی نماز است.

این مورد ، یکی از کار های من در این زمینه هستش که در سطح آموزش و پرورش ثبت شده و در صورت کپی برداری، مورد دوم حذف خواهد شد.
 

 
برای مشاهده ی انشای نماز به ادامه ی مطلب بروید

 

۲۳
دی

کول بار دگر بار دارد بسته می شود. زمستان به آرامی رخت می بندد. زمستان! زمستانی که نیامده رفت! زمستانی که تا همین دیروز جوان بود امروز مو هایش رنگ میراثش برف شده است. زمستان وداع تلخ آخرش را این روز ها می گوید با آنکه هر سال با غرور وارد می شود و یلدا او را بر عالم و آدم معرفی می کند.


ادامه انشا در بخش ادامه مطلب

۲۳
دی

از خواب که بیدار می شوی کل ماجرای فردایت جلوی چشمانت می آید. ناگاه خود را بیدار و هشیار می یابی. در ظلمات شبانگاه و در مقابل سفره ی سحری. با چشم هایی سرخ و خواب آلود، و در میان خواب و بیداری با بی میلی غذا را در دهان می گذاری. یازده ماه در ناز و نعمت و عشق و حال بوده ای اما از امروز یک ماه  باید دلت را روزه سرا کنی. ناگاه بانگ اذان در گوش فلک دمیده می شود و همه و همه و همه این بار آماده اند.

اذان را که گفتند تمام روز آینده را اما با اندکی تخلص به یاد آوردم. اما به راستی که به یاد آوردنش تا کی بود مانند دیدن.

از خواب که بیدار می شوی کل ماجرای فردایت جلوی چشمانت می آید. ناگاه خود را بیدار و هشیار می یابی. در ظلمات شبانگاه و در مقابل سفره ی سحری. با چشم هایی سرخ و خواب آلود، و در میان خواب و بیداری با بی میلی غذا را در دهان می گذاری. یازده ماه در ناز و نعمت و عشق و حال بوده ای اما از امروز یک ماه  باید دلت را روزه سرا کنی. ناگاه بانگ اذان در گوش فلک دمیده می شود و همه و همه و همه این بار آماده اند.

اذان را که گفتند تمام روز آینده را اما با اندکی تخلص به یاد آوردم. اما به راستی که به یاد آوردنش تا کی بود مانند دیدن.

صبح گراییده به ظهر ، از خواب بر می خیزم. تقریبا ساعت یازده ظهر است و من هیچ از روزه داری نمی دانم. هنوز گویی زندگی ام زندگی روز های عادی است. دقیقه ها و ثانیه ها مثل همیشه به سرعت می دوند و می روند و همه همانی هستند که بودند و تا ساعت دیگر نخواهند بود. سکوت زیبایی بر همه جا حاکم است ... بقیه انشا در ادامه مطلب