ادبیات پارسی

بستری برای انتشار دلنوشته هایم

ادبیات پارسی

بستری برای انتشار دلنوشته هایم

در این بلاگ جلوه های زیبای ادبیات و اشعار پارسی را با متون و داستان های زیبای ادبی به نمایش خواهیم گذاشت.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوروز» ثبت شده است

۲۵
دی

این نمونه ادبی ، مثالی از خاطره نویسی طنز و لطیفی است که خواننده را همراه با نویسنده با خاطراتی شیرین همراه می گرداند. این نمونه را در نوروز سال 90 نوشتم و ماجرا هایی از نوروز 90 را زنده می کند که امیدوارم مورد پسند قرار بگیرد.

نوروز آمد و با خود بوی حیات آورد و زمستان وداع خود را پس از خودنمایی آخرش، زمزمه کرد. خانه ها از همیشه منظم تر و مرتب ترا ند و لباس ها و وسایل نو برق می زنند. ماهی های سرخ و سیاه دور تنگ های شیشه ای خود می چرخند و خیلی هایشان هم قبل از تحویل سال می میرند خانه ی پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها امروز غوغاست و عیدی ها خود نمایی می کنند. خیلی ها در  مسافرت اند و خیلی ها مانند من همین جا در شهر خود مانده اند.
...
برای مشاهده ی ادامه ی متن به بخش ادامه مطلب مراجعه فرمایید
۲۳
دی

بوی عیدی و عید در همه جا می پیچد و همه در انتظار نوروز اند و همه شادتر از همیشه اند چرا که تولد زمین است . همه به همدیگر عیدی می دهند و بهار هم شکوفه های گرمش را به آرامی به زمین هدیه می کند. خانه تکانی ها تمامی ندارد بوی هفت سین زندگی همه جا را عطراگین کرده است. زمین هم خوشحال است چون اسب سفید بهار بعد از 9 ماه خودنمایی می کند با آمدنش یا مقلب القلوب ها می پیچد و بهانه ای ایجاد می شود که برای 13 روز همه یکدیگر را شاد ببینند ولی زمستان امسال حسود است و قبل از رفتنش آخرین خودنمایی های خود را می کند و راه را بر شکوفه ها و زمین های سرسبز می بندد. به راستی زمستان امسال خوب کر کری می خواند؛ شاید از "بهار بهار" کردن های مردم عصبانی است و حق هم دارد ، انگار نه انگار که دو ماه قبل همه مژده ی زمستان شیرین را می دادند و همه در انتظار برف بودند ولی اکنون نو که به بازار آمده کهنه دل آزار شده است و همه زمستان را شخصیت منفی داستان زندگی خود می دانند! همه همینطور اند همه ی آدم ها یک روز بهترین اند و یک روز در اوج قرار دارند ولی بعد از مدتی به زیر پا ها می افتند ولی کاش همگان چون بهار بودند و همیشه با غرور و زیبایی می آمدند و بدون هیچ افتادگی می رفتند! چون بهار هم روزی می رود ولی هیچ گاه هیچ کس گرمای طاقت فرسای تابستان را به بهار شیرین ترجیح نمی دهد.

 

 

پس بیایید همه بهاری باشیم!
۲۳
دی

تولد زمین بود و نوروز سیزده روز میهمانش بود و این روز ها داست با زمین و زمینیان وداع می گفت و یادگاری ها و سوغاتی هایش را هم باقی می گذاشت؛ باز هم مثل همیشه نوروز کوله باری از شکوفه و گل و سبزی به زمین هدیه کرده بود. روز آخر به اسم هدایای نوروز در آمده بود و همه به دنبال ذره ای سرسبزی بودند تا به طبیعت سلام کنند و با نوروز وداع. مزرعه از همیشه سرسبز تر بود و سکوت در آن فریاد می زد. گل ها هم به سرسبزی بهار و ملایمت نسیم بهاری سلام می گفتند و نسیم هم در جواب از خوشحالی سبزه ها را می رقصاند. ابر ها هم در حسرت دیدن سوغاتی های نوروز بودند و مهر بهار در دل هایشان بود. معلوم بود که بعد از نه ماه انتظار دلتنگ بهار بودند و قطره قطره به زمین می آمدند و کنار گل ها و سرسبزی ها می نشستند.

خورشید در آمده بود و به تنم گرمی می داد ولی رنگ و رویم دیگر آن زیبایی قبل را نداشت و تنم پر از زخم تیغ و چاقو بود. باز هم خانواده ای کمر سکوت حاکم بر باغ را شکستند و با سر و صدای خود سوغاتی های نوروز را سرزنده تر کردند. آنها هم از رقص نسیم و شادابی خورشید لذت می بردند. لبخند به لب داشتند ، بساطشان را روی زمین پهن کردند. در طول عمرم آدم های زیادی ندیده بودم و نمی دانستم که دقیقا درون آدم ها چیست ولی همیشه از آنها بدم می آمد؛ چون از کودکی و جوانیم که آفتاب در لا به لای شاخه هایم بازی می کرد بعضی آدم ها می آمدند و روی تنم یادگاری می نوشتند و همیشه هم می گفتند : یک درخت گردو دیگر چه ارزشی دارد؟!

پس بیایید با طبیعت مهربان باشیم . بیایید آنگونه باشیم که سوغاتی های نوروز از ما نرنجند!

 

و این بود انشای من