ادبیات پارسی

بستری برای انتشار دلنوشته هایم

ادبیات پارسی

بستری برای انتشار دلنوشته هایم

در این بلاگ جلوه های زیبای ادبیات و اشعار پارسی را با متون و داستان های زیبای ادبی به نمایش خواهیم گذاشت.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خنده دار» ثبت شده است

۲۳
دی

پاییز می آید و ماه مهر ، مهر مدرسه را بر روی قلب بچه ها مُهر می کند. مُهری استامپش خون است ! مدرسه دهان باز می کند و هر روز از ساعت 8 تا 2 ظهر چند صد دانش آموز را می بلعد. مدرسه ی ما 6 معده دارد که در اصل سه کلاس است که هر کدام الف و ب هستند. مدرسه ی ما مثل شهر بازی است و کلاس ها در آن نقش طونل وحشت و سالن امتحانات نقش بخش مرگ را در آن بازی می کند و حیاطش هم محیط نفس کشیدنی برای ماست بعد از شکنجه های امتحانی. در مدرسه سرایدار با یک چوب به کلفتی درخت چند هزار ساله ایستاده است. شایعه شده که آن چوب که دو سر هم دارد 1500 بار در آتش سیقل داده شده است ولی چگونه و با چه روشی اش را نمی دانم!! در دفتر همیشه مقابل دانش آموزان باز است و مقابل دفتر جای چند سوراخ سیاه که مربوط به خطا رفتن تیر از رگبار ناظم به سمت اعدامی های دیروز است که از قرار معلوم آرزوی مرگ مدیر و همه ی معلمان مدرسه را کرده بودند وجود دارد. مدرسه ی ما ازقرار معلوم همیشه بوی خون و باروت می دهد حتی در بهار که در آن بوی گل و شکوفه پراکنده است! و حتی در زمستان که سفیدی برف سیاهی دل ها را می پوشاند.  

۲۳
دی

باز هم خواب ریاضی دیده ام              خواب خطهای موازی دیده ام 

خواب دیدم می خوانم ایگرگ زگوند              خنجر دیفرانسیل هم گشته کند 

  از سر هر جای گشتی میپرم                      دامن هر اتحادی می درم 

 

دست و پای بازه ها را بسته ام                      از کمند منحنی ها رسته ام  

شیب هر خط را به تندی می دوم                   گوش هر ایگرگ و شئ را می جوم 

  گاه در زندان قدر مطلقم                           گاه اسیر زلف حد و مشتقم  

 

 گاه خط ها را موازی می کنم                      با توانها نقطه ها بازی می کنم

 کاروان جذر ها کوچیده است                       استخان کسرها پوسیده است  

 

 از لگ و بسط و نپر آثار نیست                   ردپایی از خط و بردار نیست 

  هیچکس را زین مصیبت غم نبود                 صفر صفرم هم دگر مبهم نبود 

  آری آری خواب افسون می کند                  عقده را از سینه بیرون می کند 

 

مردم از این ایکس و ایگرگ داد داد              روز های بی ریاضی یاد باد.